مادر و دختر ترشیده (شعر طنز)
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 19129
تعداد مطالب : 147
تعداد نظرات : 102
تعداد آنلاین : 1



웃 유 این جا محکوم به خنده هستید웃
█▄▀ بخندید و دیگران را نیز بخندانید█ ▋ ▊ ▉ ▇ ▆ ▅ ▄




دختری با مادرش در رختخواب
 درددل می کرد با چشمی پر آب
 گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
 زندگی از بهر من مطلوب نیست
 گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
 روی دستت باد کردم مادرم!
 سن من از بیست وشش افزون شد
 دل میان سینه غرق خون شد
 هیچ کس مجنون این لیلا نشد
 شوهری از بهر من پیدا نشد
 غم میان سینه شد انباشته
 بوی ترشی خانه را برداشته!
 مادرش چون حرف دختش را شنفت
 خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
 دخترم بخت تو هم وا می شود
 غنچه ی عشقت شکوفا می شود
 غصه ها را از وجودت دور کن
 این همه شوهر یکی را تور کن!
 گفت دختر مادر محبوب من!
 ای رفیق مهربان و خوب من!
 گفته ام با دوستانم بارها
 من بدم می آید از این کارها
 در خیابان یا میان کوچه ها
 سر به زیر و با وقارم هر کجا
 کی نگاهی می کنم بر یک پسر
 مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟
 غیر از آن روزی که گشتم همسفر
 با سعیدویاسر وایضا صفر
 با سه تاشان رفته بودم سینما
 بگذریم از مابقی ماجرا!
 یک سری هم صحبت صادق شدم
 او خرم کرد آخرش عاشق شدم
 یک دو ماهی یار من بود و پرید
 قلب من از عشق او خیری ندید
 مصطفای حاج علی اصغر شله
 یک زمانی عاشق من شد،بله
 بعد جعفر یار من عباس بود
 البته وسواسی وحساس بود
 بعد ازآن وسواسی پر ادعا
 شد رفیقم خان داداش المیرا
 بعد او هم عاشق مانی شدم
 بعد مانی عاشق هانی شدم
 بعدهانی عاشق نادر شدم
 بعد نادر عاشق ناصر شدم
 مادرش آمد میان حرف او
 گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!
 گرچه من هم در زمان دختری
 روز و شب بودم به فکر شوهری
 لیک جز آن که تو را باشد پدر
 دل نمی دادم به هرکس اینقدر
 خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
 واقعا که پوز مادر را زدی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: 4:33 ::  نويسنده : farnaⓩ & m0h3en